وقتی یک نویسنده کتاب «زخم روی زخم» را معرفی و پیشنهاد میکند
تاریخ انتشار: ۱۱ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۱۲۴۱۴
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، محمود جوانبخت، اخیراً کتابی نوشته به نام «زخم روی زخم» که روایتی است از مقاومت ترکمانان شیعه عراق در برابر داعش. خسرو باباخانی نویسنده کشورمان این اثر را در یادداشتی که اختصاصاً به فارس داده، هم معرفی کرده و هم توصیه. متن یادداشت نویسنده کتاب پرمخاطب «ویولونزن روی پل» را بر اثر جدید جوانبخت بخوانید:
اگر بخواهیم ۵ نفر را نام ببریم که بیش از ۳۰ سال سابقه درخشان خبرنگاری، روزنامه نگاری، مستند سازی، داستان نویسی و مهمتر از همه اینها روایت نویسی داشته باشند؛ از چه کسانی نام میبریم؟
اگر کمی منصف باشیم با هر دیدگاه و مرام و مسلکی بیشک یکی از آنها آقایی است به نام محمود جوانبخت یا به قول مهدی قزلی: «داش محمود»
من آن قدر خوشبخت بودم که بیش از دو دهه افتخار آشنایی و اگر قابل باشم دوستیاش را دارم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
من این اقبال بلند را داشتهام که بسیار روایت از ایشان خواندهام. نه نخواندهام، که نوشیدهام. انگار شهد است. اگرچه اغلب تلخ. تلخ باشد، عیبی ندارد. چونان نوشداروست. چونان نیشتر بر دملهای چرکین و پنهان روح و روان مان است.
حالا اگر خبر برسد که با پایمردی انتشارات جام جم، محمود جوانبخت روایت جدیدی نوشته با عنوان زخمی و خونین: «زخم روی زخم» چه میکنیم؟ بله بیتردید یکپارچه شور و هیجان میشویم برای صید این دُر کمیاب ادبیات روایی این مرز و بوم.
کتاب را طبق روال این چند ماه اخیر، ماه طاووس خانم [همسرم] خواند و من، قدمزنان گوش کردم. خدایا! چقدر زخم، چقدر درد، چقدر رنج؟ ماه طاووس در برخی از صحنهها، از رنج عظیمی که چون سیل جاری بود، گلویش میگرفت. نمیخواست نشان دهد بغض دارد. میخواست وانمود کند گلویش خشک شده و با چند سرفه و چند جرعه آب رفع میشود. اما من نازک دلتر و شکنندهتر از این حرفها هستم. نمیخواستم چیزی را پنهان کنم؛ راحت اشک میریختم. عین باران سرد زمستانی. هق هق میکردم. عین عزیز مردهها!
الله اکبر... ذهنم، خیالم، فکرم مرتب میرفت سمت کوفه، سمت نخلستانهای غریب کوفه در شب. میرفت در جوار امام علی علیه السلام.
چرا امام سر در چاه داشت؟
این نالهها، این گلایهها، این هق هقها از چیست؟ چرا شیعه این چنین مظلوم است؟ آیا در کل تاریخ پیروان آیینی را میتوان سراغ گرفت تا بدین حد غریب و مظلوم و بیکس؟
الله اکبر! وقتی حتی مسلمانان راه افراط در پیش میگیرند، وقتی دست به سلاح میبرند، اولین و آخرین قربانیهایشان شیعیان هستند. شیعیانی از ایران و عراق و یمن گرفته تا افغانستان و سوریه و لبنان و اصلا کل دنیا. چرا؟
جوانبخت، پای این چرایی شگرف و هولناک مینشیند و رازگشایی میکند. توان قلم و تجربه زیستی و ذهن خلاق یک چیز است، شجاعت و جسارت و جان بر کفی، چیز دیگر.
«داش محمود» برای ریشه یابی، برای مستندسازی، برای روایت آنچه هست مقولهای به نام ترس نمیشناسد. پروانهوار دل به آتش میزند. این را خیلیها میتوانند شهادت دهند. شاهدین صادق، نه چون من.
این کتاب را تهیه کنید. دل قوی دارید و بخوانید، چرا؟ چون خواندنش واجب است، همین.
پایان پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: زخم روی زخم خسرو باباخانی تازه های نشر انتشارات جام جم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۱۲۴۱۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایت حیرت انگیز یک نویسنده از خاطرهبازی دو فرمانده ایرانی و عراقی سالها پس از جنگ تحمیلی
احمد دهقان (نویسنده) روایتی قابل توجه از دیدار سردار فتحالله جعفری فرمانده زرهی ایران در دفاع مقدس و فرمانده لشکر یکم عراق در عملیات فتح المبین گفت.
گفتوگوی رادیو مضمون با احمد دهقان را بخوانید:
- فرمانده عراقی کاملاً با دیسیپلین نشست و شروع به حرف زدن کرد و گفت: «من در عملیات فتحالمبین میدانستم ایران میخواهد حمله کند» و داشت برگبرندههایش را برای فرمانده ایرانی رو میکرد.
- فرمانده عراقی ادامه داد: «آن شبی که میخواستید حمله کنید، سکوت بود و من به معاون عملیات خودم گفتم سکوت ایرانیها خیلی خطرناک است و اینها امشب حمله میکنند. بعد به نیروهایی که در شوش داشتیم، آماده باش دادیم و گفتم آماده باشید که ایرانیها میخواهند حمله کنند و کشتار راه بیندازید و خلاصه آن کشتههایی که شما دادید بخاطر پیشبینی من بود».
- آقای جعفری هیچ چیزی نمیگفت و این حالت داشت مرا دیوانه میکرد! جنگی سر میز شام بود و این جنگ کاملا به سمت عراقیها تمایل پیدا کرده بود.
- آقای جعفری شامش را قشنگ خورد و بعد گفت: «تو حسن باقری را میشناسی»؟ فرمانده عراقی گفت: «بله؛ در عملیات فکه شهید شد و اگر او بود، احتمالاً جنگ شما متحول میشد».
- آقای جعفری ادامه داد: «حسن باقری دهم اسفند مرا صدا زد و هنگامی که من به قرارگاه رفتم، عکس های تو را به من نشان داد» فرمانده عراقی جا خورده بود!
- آقای جعفری ادامه داد: «حسن باقری به من گفت روی تپه سبز برو (تپه سبز مقابل شوش است) و تمامی آتش منطقه را در دست بگیر؛ طوری که هیچ کس بدون اجازهٔ تو حق تیراندازی نداشته باشد.
- حسن باقری گفت که فرمانده گردان مقابل شوش، دیروز با شلیک خمپاره کشته شده و امروز فرمانده لشکر یکم عراق خواهد آمد تا فرمانده گردان جدید را در خط معرفی کند. این فرمانده لشکر آدم ترسویی است و این باید زنده بماند تا ما عملیات خودمان را انجام بدهیم. این باید سالم برود و سالم برگردد؛ چون که معاون او یک بعثی است و اگر فرمانده فعلی کشته شود، او را فرمانده لشکر میکنند؛ پس این فرمانده لشگر باید زنده بماند.»
- آقای جعفری گفت: «من آمدم روی تپه؛ تو با دو تا ماشین به خط آمدی؛ فرمانده ها را جمع کردی. بعد فرمانده جدید را معرفی کردی و دم غروب با همان ماشینی که آمده بودی، برگشتی من غروب آمدم به حسن باقری گفتم تو سالم آمدی و برگشتی»!
منبع: رادیو مضمون
کانال عصر ایران در تلگرام